هر روز مرا عشق نگاري به سر آيد

شاعر : فرخي سيستاني

در باز کند ناگه و گستاخ درآيد هر روز مرا عشق نگاري به سر آيد
ره جويد و چون مورچه از خاک برآيد ور در به دو سه قفل گرانسنگ ببندم
او شب کند از خانه به جاي دگر آيد ور شب کنم از خانه به جاي دگر آيم
عشق ارچه درازست هم آخر به سرآيد جورم ز دل خويشست از عشق چه نالم
اي واي دلي کو ز پي عشق برآيد دل عاشق آنست که بي عشق نباشد
آخر نه غم عشق مر او را به سر آيد گر عاشق عشقست و غم عشق مر او راست
گر کوه احد برفتد و بر جگر آيد دل چون سپري گردد اندوه ندارم
گر دل به سر آيد چه خلل در بصر آيد ني ني غلطست اين ز همه چيزي دل به
گر ز آمدن شاه بر ما خبر آيد دل خواهد و دل داند و دل شاد بپايد
هر ساعتي از فضل درختي به بر آيد شاه ملکان ميرمحمد که مر او را
چونين هنر و فضل ز چونين گهر آيد نشگفت هنر زان گهر ويژه که او راست
چون جانوران جنبش اندر حجر آيد گر سايه‌ي دستش به حجر برفتد از دور
از دولت و فيروزي فتح و ظفر آيد با طالع او دولت و فيروزي يارست
هر شاه که او را چو محمد پسر آيد بيداد نباشد سزد ار سر بفرازد
بر جان و دل دشمن او کارگر آيد اين لفظ که من گفتم و من خواهم گفتن
نايد ز سها صد يک از آن کز قمر آيد نايد ز شهان صد يک از آن کايد از آن شاه
اي واي درختي که به زير تبر آيد اي واي سپاهي که به جنگ ملک آيد
او را که خلاف آرد و با او که برآيد آن همت و آن دولت و آن راي که او راست
آنجاي که غريدن شيران نر آيد با يوز رود کس به طلب کردن آهو؟
او را و پدر را همه ننگ از حذر آيد گويي نشنيده‌ست و نداند که حذر چيست
هر روز به خدمت ملکي نامور آيد جاويد زيند اين ملکان تا بر ايشان
صد حيله کند تا بر جاه و خطر آيد جاه و خطرست ايدر و مرد خردومند
زان در شرف افزايد و زان در بطر آيد درگاه ملک جاي شهانست و شهان را
هر روزه به دو وقت مر او را به در آيد دولت چو بزرگان جهان از پي خدمت
هرکس به دو پاي آيد، دولت به سر آيد دولت که بود کو به در شاه نيايد
هر روز بدان درگه چندين نفر آيد از زائر و از سائل و خدمتگر و مداح
الفاظ نکت گردد و معني غرر آيد مادح بر او پويد زيرا که ز مدحش
آري چو سخن نيک بود مختصر آيد من مدحت او چونکه همي مختصر آرم
چون رفته عزيزي که همي از سفر آيد تا ماه شب عيد گرامي بود و دوست
هر روز به خدمت بر او با کمر آيد با تاج و کمر باد و چنان باد که هر شاه
چندانکه در ايام بهاري مطر آيد زين جشن خزان خرمي و شادي بيند